- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات آخر ماه رمضان با خداوند
از تو شرمنده شدمْ من به خودم بد کردم ماهِ رحـمت سِـپری شد و نَشد برگردم در مـناجات تو بودم پیِ حاجات خودم آخـر ماه فـقـط …. رویِ سـیـاه آوردم تو غفوری تو رحیمی تو رئوفی تو کریم من سراپا غم و آهم، من سراسر دردم گونۀ سرخ من از شرمِ حرم زرد شده از خودم خستهام از توبۀ خود دلسردم زیرِ دِیْـنِ تـوأم، العـفـو، الهی بِه حسین بـندهای عـاصیام امّا نوکـر این مَردم هـمۀ توشۀ این بـنـده شده شـش گـوشه دل به لطف و کرمِ شاه حرم خوش کردم تَهِ گودال زمین خورد که من برخیزم دست وپا زد که نگویم دست و پا گم کردم متوسّل به شهـیـدم…. به سرِ بر نیـزه عهد بستم کمکم کن به سویت برگردم
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضان و روضۀ سیدالشهدا علیه السلام
جـنـسِ تَـرَکـها روی لبها فرق دارد لـبـهـای مـا با لَـعْـلِ آقـا فـرق دارد مـا پـای سفـره آبْ مینـوشـیم آری پس روضهها با روزۀ ما فرق دارد لب تـشنـهایم اما نَه در بینِ بـیـابـان حتماً عطش در حُرمِ صحرا فرق دارد آتـش اگـر افـتـاده بر جـان و تن ما لب تشنه جـنگـیـدن خدایا فرق دارد لب تشنه و زخمی به میدان رفت ارباب وقتِ عطش سینه زدنها فرق دارد هربار میافـتاد میگـفـتـند… حمله آیا غـمَـش با داغ زهـرا فـرق دارد ای روزهدارِ روضهخوانْ اشک من و تو روزی کـه بـرگـردد آقـا فـرق دارد
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
خـبـر آمـد کـه بـهــار دل مـا آمـد بـاز مــژدۀ کـم شـدن فـاصـلـههـا آمـد بـاز از لـب عــرش خـداونــد نـدا آمـد بـاز بـنـدگـان مـاه خـدا، مـاه خـدا آمـد بـاز من که پابند هوسها و گـناهم چه کنم؟ ندهـد گر که خـداونـد پـنـاهم چه کـنم؟ خبر آمد که کریم آمد و در واشده است سفره پرداز قدیم آمد و در واشده است اسم رحمان و رحیم آمد و در واشده است ماه قـرآن عـظیم آمد و در واشده است آی مردم! به خـدا ربِّ رحـیـمی داریم تـوبـه آریـد، خـداونـد کـریـمـی داریـم ای که بخشندۀ هر جرم و گناهی، العفو به پشـیـمان شدگـان نیز پـناهی، العـفو من پشـیـمان شدهام؛ نیم نگـاهی، العفو یــا الــهـیّ و الـهـیّ و الـهـی، الـعــفـو من گـدای توأم ای حضرت الله، بده!- یارب این سوخته دل را که محک لازم نیست بچهای را که کتک خورده، فلک لازم نیست گرد خوان تو فقیرم من و شک لازم نیست تا سر سفره حسین است نمک لازم نیست بـاز بـا روضۀ اربـاب، مرا بخـشیـدند ذکر من شد عطش و آب، مرا بخشیدند
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
در سحر چشم که گریان بشود خوبتر است سائلت پـاره گریبان بشود خوبتر است گرچه موسیست مناجاتی طور تو ولی گر خدا همدم چوپان بشود خوبتر است روسیاهی که به هـمراهی خـوبان برود بر در کهف نگهبان بشود خوبتر است ابر رحمت توئی و از همه من تشنه ترم تشنه گر خرج بیابان بشود خوبتر است انـدکی نـیز مرا هم بنـشان پیـش خودت میزبان همدم مهمان بشود خوبتر است به طـبـیـبان دگر نـسـخـۀ ما را مـسـپـار درد با دست تو درمان بشود خوبتر است تا درسـتم نکـنی دست از این در نکـشم این گدا دست به دامان بشود خوبتر است بعد هر معصیت از خوف بههم میریزم عبد اگر زود پیشمان بشود خوبتر است آنـقـدر سـیـنـه زنم تا که نـجـاتـم بـدهـی آتش اینگونه گلستان بشود خوبتر است گر بـنا هـست کـسی واسـطـۀ ما بـشـود ضامنم شاه خراسان بشود خوبتر است اشک خوب است که با مرثیه آغشته شود فیض وقتی که دو چندان بشود خوبتر است دوست دارم دم افـطـار کمی تـشنه شوم نوکر شاه که عطشان بشود خوبتر است نام ارباب خودش مظهر اسماء خـداست ذکر العفو حسین جان بشود خوبتر است
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
وای بر من که دگر بال وپَری نیست که نیست سحر و نافله و چشم تری نیست که نیست چشم ها هرز شد از بس که تنزل کردند آه،در چشم، حیا و حذری نیست که نیست من به هر در که زدم رو به دلم باز نشد جز در مرحمتت حال دری نیست که نیست
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
سفره باز است، بیایید، غذا آماده است هرکجا صحبت توبه است، خدا آماده است شهر را با خبر از سفرۀ احسان سازید آن کریمی که کشد ناز گدا، آماده است خوب یا بد همه آئید که دعوت شدهایم که در این بزم برای همه، جا آماده است قبل از آنی که دهان باز کند هر بیمار پیش رویش همه اسباب دوا آماده است پَـر پـروازی عـنایت شده بالی بـزنـیم اهل عصیان به کجایید؟ هوا آماده است چه شود این سحر جمعه بگوید زهرا: که برات سـفـر کـربوبـلا آماده است
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
از گـرد ره رسیـدهام و آخر شب است این تازه کار نوکر زهرا و زینب است من دست خـالـی آمدهام دست پُـر توئی فرق خدا و بنده همین اصل مطلب است جـا مـانـدهام ز مـاه نـبـی ایـهـاالـکـریـم رحمی به عبد خسته که در تاب و در تب است آنـقدر تا به حال که بخـشیـدهای ببخـش زیرا شبیه بخشش یک ماه امشب است کار تو بخـشـش است و قـبولی توبهها اما همیشه کار من العـفو و یا رب است دارد دوبـاره دست گـنه بسـته میشـود تقدیر من ز لطف تو احیای هرشب است ذکر عـلی عـلی است صفـای زبان من ذکر حـسین حسین مرا زینت لب است هی میزنم به سینه به مُـشت گـره شده یاد شکسته سینه که در زیر مرکب است میگفت خواهری به دل خون و سر زنان ای وای قـتـلـگـاه ز نـیـزه لـبا لـب است ای کـشـتـۀ فـتـاده بـه هـامـون، بـرادرم جسمت چقـدر زیر سنان نامرتب است تیر سه شعـبـهای که فرو رفـته بر تنت بر قلب تو نخورده که بر قلب زینب است
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم زیر سنگـیـنی اعـمالِ پـریـشان مُردیم رمضان است، بیـائـید سبکبـار شویم میتـوانـیم در این ماه به قـرآن برسیم میتـوانیم در این ماه، عـلـیوار شویم مـاهِ مـهـمـانیِ حـقّ است، بیـائـید همه تا نمکخوردۀ این سفـرۀ افـطار شویم چـشمها را بـتکـانـیم در این ماهِ زلال با دو آئـیـنـه هـمه راهـیِ دیـدار شـویم زین کنیم اسب، رفیقان سفری در پیش است جای اُتراق نَه اینجاست، خبردار شویم سِرِّ سی جـزء به سی روز فرو میآید هان! رفـیـقان! همه آئـینۀ اسرار شویم یازده ماه گذشت و خبـر از عشق نشد با خداوند، در این ماه مگـر یار شویم رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
باز هـم دارد به من مـولا محبت میکند بین خوبان از من بد نیز دعـوت میکند توبه کن، آغوش وا کرده خدای مهربان گوش کن تا بشنوی دارد صدایت میکند من فراریام ولی، دائم خودش دنبالم است در بـزرگی و کـرم دارد قـیـامت میکند میشود محبوب مولا، نور چشمی میشود از گـناهـش هرکه اظهـار ندامت میکند هرکسی یک جور در این راه خالص میشود شیـعـیـان را آزمـایـش با ولایـت میکند هر که در پای ولایت مثل زهـرا ایستاد اجر و مزدش را خود حیدر ضمانت میکند ما دعای دست مجروحیم، زینب شاهد است هر چه بر ما میرسد زهرا عنایت میکند در میان کوچه تنها بود، بی بی را زدند هر که زهرایی شود احساس غربت میکند ریشههـای چـادر خاکی امید شیعه است گریه کن ها را خود زهرا شفاعت میکند
: امتیاز
|
وداع با ماه مبارک رمضان
پایانِ مهمانی و دیگـر فـرصتی نیست دل کندن از این سفره کار راحتی نیست از خـوب هایِ خوب تا بـدهـایِ بد را قلباً پذیرفـتی و گـفـتی: دعوتی نیست! در سجدههایِ شکر چشمانم پُر از اشک دل بردن از چشم تو هم بد عادتی نیست وقتِ اذان افـتـاد سـمـت مـن نـگـاهـت داری هوایم را و جایِ حسرتی نیست ذکـرِ «لکَ صمتُ» دم افـطـار یعنی؛ «أنت إلهی» پس به شیطان رغبتی نیست از استجابت های تو بعـد از شبِ قدر؛ میگردم و در دست هایم حاجتی نیست «ألغوث» هایم نذرِ «خلصنا من ٱلنار» جوشن به تن دارم! خیالِ وحشتی نیست آوردم و بخـشیدی و شـرمنـده کـردی در اینکه «غفّار ٱلذنوبی» صحبتی نیست شرمندهام پس خط بزن با دست رحمت هرگونه عصیان را اگر که زحمتی نیست!
: امتیاز
|
وداع با ماه مبارک رمضان
با یا علی، خدا را با اشک چشم خواندم با فاطمه دعا را با اشک چشم خواندم وقت اذان مغرب، چشمم به سفره تا خورد آیات هل اتی را با اشک چشم خواندم دل مُـرده بـودم اما زنـده شدم دوبـاره تا ختم الانبیا را با اشک چشم خواندم دیـدم دلم گـرفـته، ذکـر حـسن گـرفـتم با دوست ربّنا را با اشک چشم خواندم وقتی در اوج گرما بیتاب و تشنه بودم سالار کـربلا را با اشک چشم خواندم فـوراً مرا خریـدند، هر بار پنج تن را پنهان و آشکارا با اشک چشم خواندم وقـتی دلم شکـست و یـاد حسین کردم با خویش روضهها را با اشک چشم خواندم عالم به گریه افتاد، تا شرح غارت آن مظلوم سر جدا را با اشک چشم خواندم حـتی کفـن نکـردند آن پـیکـر رهـا را جریان بوریا را با اشک چشم خواندم از غربتش زبانم وقتی به لکـنت افتاد باقـی ماجـرا را با اشک چشم خواندم
: امتیاز
|
وداع با ماه مبارک رمضان
دارد غـروب مـاه خـدا میرسد رفـیق پایان اشک و سوز و نوا میرسد رفیق تا اینکه مـاه لطـف خـدا میشود تـمام اتـمـام کـار اهـل بـکـا مـیرسد رفـیق مـاه خــدا تـجـلّـی پــرواز بـنـده اسـت پایان پَـر زدن به هـوا مـیرسد رفیق قطع یقین بدان که در این ماه؛ عاقبت با افـتخـار عـیـدی ما مـیرسد رفـیـق فـردا گــدا بـرای گــدایـی کـجـا رود؟ پـایـان کـار شاه و گـدا میرسد رفـیق این گریههای ما به خدا بینتیجه نیست برگ ضمانـتی ز رضا میرسد رفیق هرکس که راه و شیوه او خط رهبری است محشر به خدمت شهـدا میرسد رفیق هم عاقبت به خیر و هم اینکه شود عزیز هر کس به محضر علما میرسد رفیق بـاور کـنـیـد با نـظـر لـطـف فـاطـمـه روزی برات کرب و بلا میرسد رفیق بعد از سه ماه گریه برآن شاه تشنه لب باز این چه نوحه وچه عزا میرسد رفیق
: امتیاز
|
وداع با ماه مبارک رمضان
بهـتـرین فـصل دعـا بود نمیدانستم مـرغ آمین همه جا بود نـمیدانـستم یا كریم دل من سی شب و سی روز تمام در قـفـس بود و رها بود نمیدانستم ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم لطف، بیچون و چرا بود نمیدانستم عابر كوچۀ دلتنگی و حیـرت بودیم خانۀ دوست كجـا بود؟ نـمیدانـستـم و خدا را به علی! باز قسم خواهم داد صحبت از عشق خدا بود نمیدانستم
: امتیاز
|
مناجات های آخر ماه مبارک رمضان با خداوند
سفره دارد جمع میگردد، گدا را عفو کن باز هم خوبی کن و این مبتلا را عفو کن دیگر از این توبهها دارم خجالت میکشم یا رب این شرمندۀ غرق خطا را عفو کن بـر در این خـانه من بهـر امـیـدی آمـدم پس، نگیر از من تو این حال و هوا را، عفو کن دست خالی آمدم، با دست خالی میروم یا کـریم این روسیاهِ بینـوا را عـفو کن پیـش مردم آبـروی بـندهات را حـفظ کن خوب و بد، در هم بخر، ای یار، ما را عفو کن جان آقای خـراسان، جان سلطان غریب هم وطنهای علی، موسی الرضا را عفو کن من گنهکار و تویی غفار، یا رب الحسین جـان اربـابـم بیا این بـندهها را عـفو کن بودهام این روزها مصداق فابک للحسین گـریـه کـنهای غـم کـربـبلا را عفو کن جان آن که دست و پا میزد به زیر تیغ و تیر حُـرّ تـوبـه کـردۀ بـیادعـا را عـفـو کـن
: امتیاز
|
مناجات و استغفار شب قدر با خداوند
مـوعـد دیـدار تو راحت نمیآید به دست طینت پاکـیزه با غـفـلت نمیآید به دست شد شب قدر و همه درهای رحمت باز شد درک امشب بیگمان راحت نمیآید به دست چه کنم شب های احیا هم اگر غفلت کنم وای بر من دیگر این فرصت نمیآید به دست نوبـتی باشد اگر هم نـوبت زاری ماست رستگاری خارج از نوبت نمیآید به دست هرچه به من میدهند از باب خلوت میدهند چیز قابل داری از جلوت نمیآید به دست بیگمان نابرده رنج از گنج ها بیبهرهام روضۀ رضوان که بیزحمت نمیآید به دست هرکه با تقوا شود نزدت گرامی میشود تا نـباشـم بـنـده شـأنـیت نمیآید به دست شکر نعمت نعمتم افزون کند با این حساب تا نباشد سجدهای نعـمت نمیآید به دست هرچه فرصت داشتم با دست خود سوزاندهام مهلتی دیگر از این بابت نمیآید به دست گریه غـسل تـوبۀ هر دیـدۀ آلـودهای ست تر نشد چشمی اگر همّت نمیآید به دست شیعیان مرتضی مثل خودش با غیرت اند بیولای مرتضی غیرت نمیآید به دست از ازل روزی رسانم حیدر است و رزق من بی نگـاه ویـژۀ حضرت نمیآید به دست حال خوش، توفیق اشکِ بر شهید کربلا جز شب جمعه شب رحمت نمیآید به دست تـشنههای سیم و زر آخـر نفـهـمـیدند که با جسارت کوهی از ثروت نمیآید به دست چه به روزت پنچۀ شمر لعین آورده است؟؟ یوسف خوش چهره گیسویت نمیآید به دست
: امتیاز
|
مناجات و استغفار شب قدر با خداوند
طاعات ما اگر چه ز یأس و کسالت است ما را فقط ز دوری و هجران ملالت است این نفس بد مرام مرا پیر خویش کرد عمری که رفت حاصل دنیا ضلالت است
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی و روضۀ حضرت عباس علیه السلام
گرچه بین ما حجاب معصیت حائل شده لطف عامت باز هم حال مرا شامل شده لابه لای بـنـدگـان خـوبت ای رب کـریم بندهای درمانده در مهمانیات داخل شده من همان عبد پشیمانم که عمری میشود در میان خوابِ جهل از محضرت غافل شده شرّ من از این طرف هرچه به سویت شد بلند خیر تو از آن طرف سویم فقط نازل شده تو خودت من را به عفوت پُر توقع کردهای هر زمان که کار من در معصیت مشکل شده گریهام خون دل هجرانم از ذکر شماست این دو قطره آبرو با خون دل حاصل شده قـطرهای ناچـیزم و دریا حسابـم میکنی بـاز هـم آقـاییات خـرج من سـائـل شـده عمر من در دوری از صاحب زمان طی گشت و رفت سالهـا داغ فـراقـش عـقـدهای بر دل شده آبروی روزه و حج و نماز من علی است با ولای مـرتضی هر طاعـتم کامل شده بر من هجران زده، ای مهربان خرده مگیر قـبلهام سوی نجـف امشب اگر مایل شده مطمئـنـم فـاطـمـه آن را خـریـده از ازل روضهای که نذر چشمان ابوفاضل شده حرف از سقای عطشانی است که در علقمه خاک ها با قطره قطره شرمِ مشکش گِل شده وای از آن پیکر که غرق تیر با ضرب عمود از فرس بیدست بر روی زمین نازل شده پـارههـای پـیـکـر خـونـیِّ سـقـای حــرم قـسـمـت سـر نـیــزۀ بــرنــدۀ قـاتـل شـده نه عـلی اکـبر برایش مانـده نه سـقا دگر عـمۀ سـادات تنها خیـره بر محـمـل شده
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
من به خوان کرمت سخت طمع کار شدم لطف بیحد تو را دیدم و هوشیار شدم غافل از خود شدم و قافله را گم کردم غرق شهوت شده و سخت گرفتارشدم آنقـدر تور تـنـیـدست به دورم ابـلـیس غـافـل از رحمت آن خالق ستّـار شدم پیش چشم تو به هر کار بدی دست زدم در گنه؛ وای به هر دفعه جگر دار شدم غرق مستی و جوانی و غرورم بودم گـوئیا از در فـیض تو طـلـبکـار شدم ناگهان رحمت بیحـد تو بـاریدن کرد رمـضان آمد و من طالـب دیـدار شدم با نـسیـم سحـری روح به پـرواز آمـد خواب بودم من و از شوق تو بیدار شدم باده صوم و صلات تو مـریضم کرده من شفا کی طلبم؟ شکر که بیمار شدم صاحب این دل من وارث شمشیر علیست خـاک پـای پـسـر حـیــدر کـرار شـدم ثـمـر غـمـزۀ پُـر مـهـر ابـاصالـح بود که ز جان خـادم عـباس عـلمـدار شدم
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی و روضۀ سیدالشهدا علیه السلام
دوبـاره آمـدهام، گرچه دیـر برگشتم ولی ز شرم گنه سر به زیـر برگشتم به صد امید به سوی تو روی آوردم به سوی خـانۀ نعـم الامـیر برگـشتم شدم ذلـیل گـنـاهم، خـودم پـشیـمانـم ببین شکسته و زار و حقیر برگشتم گرفت دست مرا دست مهربانی تو به دستگـیـری تو یا مجـیـر برگشتم ز باب لطف تو رفتم ولی غلط کردم پُر از گـناه صغـیر و کـبیر برگـشتم گناه بال و پرم را شکسته مولا جان شدم دوباره زمین گیر، پیر برگشتم اگرچه پیش تو احساس فقر بیمعناست ولی دوباره به سویت فقـیر برگشتم عطش دوباره لبم را ترک ترک کرده به حرمت لب مثل کویر... برگشتم به یاد خواهر غمدیدهای که میفرمود ببین بـرادر زینب چه پیـر برگـشتم به کوفه شهر علی بعد بیست سال حسین به لطف حرملهها من اسیر برگشتم ولی بـرادر زینب همیـنکه فـهـمیدم کفن شده است تنت با حصیر، برگشتم
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند
دوبـاره شـنـیـدی تـو آهـم خـدا نـدیـده گــرفـتـی گـنـاهـم خــدا تو با پرده پـوشیِ من خواستی نـبـیـنـد کـسی روسـیـاهـم خـدا چنان از درِ دوسـتی خـوانـدیم که انـگـار من بـیگـنـاهـم خدا
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی و روضۀ سیدالشهدا علیه السلام
در خـشکـسالیام به گـلسـتان رسیدهام قحـطی زده به رحمت باران رسیدهام عمری ست غـرق لـذت مستانه بودهام امشب ببین که زار و پشیمان رسیدهام در را به روی بندۀ خود وا نمیکنی؟ حالا که سر به زیر و پریشان رسیدهام مانند طفـل گـمشدهای هستم ای حبیب در پشت خانه خسته و گریان رسیدهام آب از سرم گذشته و خشکیده چشمهام دست مـرا بـگـیـر به پـایـان رسیـدهام آغـوش باز و گـرم تو باعث شده اگر تا کـویت ای کـریـم شـتـابـان رسیدهام از بنـدگی و ذکـر و دعـا دور بـودهام با لـطـف اهـل بیت به قـرآن رسیـدهام حالم اگر بد است ولی شکر حق که در مـاه بـکـاء بـر شـه عـریـان رسـیـدهام دل مُردهام اگرچه، ولی خوب میشوم تـازه به روضۀ شه عـطشان رسیدهام این تـشنگـی کجا و لب تـشنـۀ حـسین آیا به درک روضـۀ جـانـان رسیدهام؟ خواهر دوید سوی برادر به ناله گفت: تا قـتـلگـاه زخـمی و بیجـان رسیدهام ای صید دست و پا زده در خون بلند شو من را ببین که پـاره گـریبان رسیدهام
: امتیاز
|